در ابتدا همه چیز خوب به نظر می رسد، به لطف سیلوی خونگرم، خواهر رمانتیک جولیا، که خود را قهرمان پرشور یک رمان قرن نوزدهمی تصور می کند و الگویی برای بلوغ بعدی در «تلاش های متفاوت والت ویتمن برای تعالی و تعالی» می یابد. زیبایی وقتی که پیر شد و دوست داشت و همه چیز را تجدید نظر کرد.»
در یک صحنه اولیه شگفتانگیز، جولیا و خواهرانش بر سر شباهتهایشان با دختران داستانی مارس در «زنان کوچک» با هم بحث میکنند. جولیا بهعنوان مسنترین و کاربردیترین، مگ منطقی به نظر میرسد، اگرچه او و سیلوی هر دو ادعا میکنند که «جو پر شور، و هر دو درست میگفتند». این نشانه آشکاری از دردسر است، همانطور که اشاره صحنه به تراژدی آینده است: «هر وقت یکی از خواهران بیمار یا ناامید بود، خودش را بث اعلام می کرد. یکی از ما اولین کسی است که می میردآنها به نوبت به یکدیگر می گفتند و هر چهار دختر از این فکر می لرزیدند.»
راستگویی ایتالیک کار خود را انجام می دهد و شور و نشاط جوانی خواهران را با بدبختی هایی در افق رمان چه در دور و چه نزدیک تیره می کند: اقدام به خودکشی، بیگانگی و خیانت، طلاق، بیماری، مرگ زودرس. اینها مضامین تکرار شونده در آثار ناپولیتانو هستند که در برابر ارضای آسان احساساتی مقاومت می کنند و هرگز به پاسخ های ساده به مشکلات احساسی که شخصیت های او با آن مواجه هستند رضایت نمی دهند.
چنین مشکلاتی به ساختار ظریف کتاب کمک می کند. فصلها در دیدگاههای بافتهشده ویلیام، جولیا و سیلوی با الگوی متفاوتی حرکت میکنند که تنها در نقطهی میانی رمان شکسته میشود، زیرا ازدواج ویلیام و جولیا از هم میپاشد. جولیا دو بار برای هفت فصل ما را ترک میکند، در خلال تبعید خودخواسته از پاداوانوس شیکاگو برای یک زندگی جدید و حرفهای موفق در نیویورک با آلیس، دختری که با ویلیام شریک است.
اگرچه تنها تعداد انگشت شماری از فصلها از دیدگاه آلیس میآیند، اولین قسمتها مانند یک نارنجک احساسی فرود میآیند، که در صورت لزوم با افسانهای وحشیانه در مورد منشأ و دوری او از پدرش شروع میشود – دروغی که جولیا در طول دوران کودکیاش تکرار خواهد کرد. پس از شنیدن آن برای اولین بار، دختر کوچک 5 ساله، با نوع حماقتی که به ارث برده است واکنش نشان می دهد. از ویلیام: “آلیس قاشقش را گذاشت و گفت: “اوه.”